ساختار ” ساختارها” – برگرفته ازنوشته های دکتر شفیعی کد کنی
بر اساس پندارهای فرمالیست های روس و برخی دانشمندان در باب مفهوم ساخت و ویژگی های آن، هرگونه تغییر در
درون یک ساخت، مجموعه عناصر سازنده آن ساخت را تحت تاثیر قرار می دهد. این تحولات مربوط به ساختار ساختارهای
همه دوره ها است. هرگاه ساختار ساختارها در اوج باشد، ساختارهای دیگر نمی توانند در انحطاط مطلق باشند و برعکس.
وقتی از این دیدگاه به تاریخ فرهنگ ایران درعصر اسلامی نگاه کنیم، حدود قرن سوم هجری عصری است که ساختار
ساختارها در اوج است و بنابراین همه ساختارهای کوچک تر چون شعر، نثر، موسیقی، عرفان، طب و معماری نیز در جایگاه
بلندی قرار دارند.
» آزادی خرد « ، آن چه که فرهنگ ایرانی و ساختار کلان آن را در عصر فردوسی و بیرونی برجستگی ویژه بخشیده است
است که در منازعات فرهیختگان زمان به چشم می آید. زمانی که تفکر اشعری بر فرهنگ ایرانی حاکم شد، چراغ خرد به
سپرد و » حجیت ظن « استوار شده بود جای خود را به » یقین « خاموشی گرایید و ساختار ساختارهایی که بر محور
“گزاره های گمانی” جای “گزاره های منطقی” را گرفتند.
لذا کلید واژه های ساختاری ، ساختارِ ساختارها، عبارتند از : اوج، عقلانیت، خرد و یا انحطاط، یقین.
موکارُفسکی، یکی از اندیشمندان آئین ساختار گرائی “پراگ” تاثیر زیادی بر اندیشمندان ساختارگرا به ویژه ” یاکوبسن ” و
ودیچکا در کتاب “ساختار تکامل” گذاشت. او نوشت که وظیفه اصلی تاریخ نگاری فهم مناسبت میان اثر ادبی و واقعیت
است. یعنی درک وجوه ادراک اثر، یا به بیان دیگر نسبت اثر و مخاطب.
با توجه به اصطلاحِ یاکوبسن درباره فرهنگ که آن را منظومه نظام ها یا نظام نظام ها خوانده اند،
که برای تبیین ‘گفتمان مورد بحث ما می تواند (structure of structures) اصطلاحی دارد به نام ساختارِ ساختارها
مفید باشد:
هر واژه به اعتبار صامت ها و صداها و آرایش واژه هایش، یک ساختار است در خدمت تمام بیت، و این ساختاری گسترده تر
است، ابیات هم ساختاری است در خدمت ساختار بزرگتری که یک غزل یا قصیده یا منظومه را تشکیل می دهد در نهایت
آثارِ یک شاعر ساختاری است که سبک او را پدید میاورد. سبکِ شخصی او در درونِ ساختارِ بزرگ تری که سبک دوران
اوست، ساختار بزرگ ترِآن دوره را می سازد .
سبک های گوناگون ادوار مختلفِ، مانند اشعار و ادبیات یک زبان، در نهایت به ساخت بزرگتری می رسند که به سمت
. Dominates . وسوئ ساختاری برتر که همان ساختار فکری برترند حرکت می کنند
(Formalisme-and این اشاره به رساله موکارُفسکی در نقد مفهوم استقلال ادبیات از دید فرمالیست های رادیکال
این یک اشتباه است که ما ادبیات را در خلاء و زیرعنوان نقش ویژه آن قرار « ، است که می گوید :Ideologique)
دهیم؛ ما نباید فراموش کنیم که فرایند در حال گسترشِ ساختارهای فردی در طول زمان )مثلاً سیاسی، اقتصادی،
ایدئولوژیک، اجتماعی و ادبی( بدون تاثیر بر یکدیگر، به صورت موازی حرکت می کنند. بلکه، باید بدانیم که آن ها عناصر
ساختارِ تفکری برتری هستند و نقش حرکت ساختارهای برتر بی وقفه روند خاص خود را ادامه می هد. و این یک تاکید
جدی است.
موکارفسکی در رساله ساختارگرائی و زیباشناسی نوشت: همه چیز در اثر هنری و در مناسبت آن با دنیای بیرونی… در حد
نشانه ها و معن اها جای می گیرند لذا به این اعتبار زیبا شناسی را می توان بخشی از علم نشانه ها یا نشانه شناسی دانست.
معماری نمونه خوبی است تا ما مرزهای زیبایی شناختی یک زبان معیار را در آن بشناسیم. ) فلسفه مثل افلاطون(
مجموعه ساختارها مانند امواج آب بر یکدیگر اثر دارند. در یک نگاه دقیق هر مصراعی که ازهویت و جمال هنری بیشتری
برخوردار شود، به عنوان یک موج در این دریای مواج نقش ویژه خود را دارد و در کُلِِّ ساختار بزر گ تر و ساختارهای
بزرگ تربعدی تأثیر خود را می گذارند. از سوی دیگر ساختارهای کلان اقتصاد و سیاست و باورهای دینی و… بر
ساختارهای کوچک تر ادبیات و هنر و شعر اثر دارند. هم چنان که ادبیات و هنر نیز تأثیر خود را بر اقتصاد و سیاست و مذهب
دارند. بدین گونه دادوستدِ متقابل این مجموعه ساختارها در درونِ ساختار ساختارها شکل می گیرد.
وقتی دوران شکوفایی، ساختارهای بزرگ تر فرا رسد، محال است ساختارهای کوچک تر در انحطاط مطلق به سر برند و یا در
عصرِ انحطاطِ ساختارِ ساختارها، یک ساختار کوچک به طور مطلق اوج بگیرد؛ امّا هیچ مانعی ندارد که یکی از ساختارها،
به نسبت و در قیاس با دیگر ساختارها، تمایز داشته باشد. در این حدود می توان به نوعی از استقلالِ یک ساختار، به طور ویژه
و در زمانی معین، که فرا رسید وجود حافظ و عبید در یک قرن یا شکوفایی نسبی نقاشی در یک دوره یا تمایز گرایش به
عقلانیت در هر تعریفی که از این کلمه داشته باشیم می تواند گاه تا حدودی قابل تصور باشد؛ امّا وقتی از دور به امواج
این اقیانوس بنگریم یعنی نگاه از اوج به ساختارهای کوچک محال است محال است که در عصرِ انحطاطِ ساختارها، یک
ساختارِ کوچک چنان اوجی بگیرد که برجسته تر جلوه کند. این محال است که موجکی از امواج دریا بتواند تمام اقیانوس را
زیر سلطه وجود خود بگیرد .با این حال، مانعی ندارد که در یک دوره انحطاط ، یک هنرمند، به طور شاخص، در قیاس با
دیگران بدرخشد؛ چنان که مانع ندارد که از شاعری معمولی یک قطعه شعر برجسته به ظهور رسد یا در درون یک غزل از
شاعری متوسط و حتی ضعیف یک بیت بلند دیده شود؛ ولی وقتی از دور به دیوان این شاعر می نگریم، حدّ و حدودِ او کاملاً
مشخص است و آن یک غزل نمی تواند مقام او را تا آن حد بالا ببرد که در کنارِ یک شاعر بزرگ قرار گیرد، یا وجود یک
شاعر برجسته نمی تواند به طور قطع تمام دوره را تشخِّص بدهد یا حتی ظهور مجموعه ای از شاعران بزرگ نمی تواند حتماً و
به عنوان یک قانون، کُلِِّ ساختارِ ساختارها را در اوج مسلِّم کند. امّا در نگاهِ عام، کاملاً این ساختارها، از خُرد به کلان، قابل
مشاهده اند و تأثیرات متقابل آنها امری است محسوس و بدیهی.
شاید بشود گفت از ساختارِ ساختارها است که به دیگر ساختارها باید نظر کرد نه از ساختارِ کوچک به ساختارِ ساختارها؛ وجود
یک بیت درخشان را ملاکِ درخشندگیِ یک سبک یا یک دوره نمی توان قرار داد ولی اگر در نگاه کلِّی، ساختارِ کلان و
ساختارِ ساختارها در جایگاه بلندی ایستاده باشد، محال است که ساختارهای دیگر، در انحطاط مطلق باشند.
در تاریخ فرهنگ ایران عصر اسلامی، از این دیدگاه، وقتی بنگریم ظاهراً حدود قرن چهارم با صدر و ذیلش که عصر
خردگرایی و اومانیسم است، عصری است که ساختارِ ساختارها در اوج است: فردوسی و منوچهری و ناصرخسرو و خیام
های بوسعید و دیگر صوفیان، نثرنویسان آن. ابوسعید ابوالخیر » مقامات « شاعرانِ عصرند و بیهقی و سورآبادی و نویسندگان
و ابوالحسن خرقانی عارفان، عصر و محمد زکریا و ابوریحان بیرونی و ابن سینا فلاسفه و عالمانِ عصر. اگر به دیگر
ساختارها نیز بنگریم و اسناد کافی درباره آنها موجود باشد خواهیم دید که آن ساختارها نیز در اوج اند. مثلاً آهنگ های
موسیقی آن دوره باقی نمانده است ولی روی همین قاعده می توان گفت که موسیقی آن عصر نیز موسیقیِ برجسته ای بوده
است. گیرم حتی یک ملودی از آن روزگار مثلاً از ساخته های ترانه های بوطرب برای ما باقی نمانده باشد. جوامع علم
موسیقیِ شفا و”الموسیقی الکبیر فارابی” و بخش موسیقی اخوان الصفا گواه اند بر این که موسیقیِ عملی آن عصر نیز موسیقی
درخشانی بوده است. در مورد نقاشی نیز می توان همین حکم را کرد و در موردِ معماری نیز؛ حتی اگرهیچ نقاشی و
معماری ای از آن دوره باقی نمانده باشد.
اگر می بینیم که در آن عصر شاعران عارفی از نوع عطار و مولوی وجود ندارند، علتش این است که در آن روزگار، جز در
اواخر آن، اصولاً چیزی به نام شعر عرفانی هنوز به وجود نیامده بوده است. انتظار ظهور شاعران عارف در آن عصر مثل این
است که در آن روزگار، وجود فیزیک دانان بزرگی عصر لیزر را توقع داشته باشیم؛ گرچه در ذیل همین عصر است که سنائی
را داریم با آن همه اشعار درخشان عرفانی؛ شعر به معنیِ عام، فلسفه به معنیِ عام، علم به معنیِ عام و هنر به معنیِ عام در
این عصر در اوج است و این نشانه آن است که تمام ساختارها، همچون ساختارِ ساختارها، در اوج اند.
تأملاتی که لوی اشتروس در باب مفهوم ساخت و ویژگی های ساخت، انجام داده است، و پیش از او در آراء ساخت گرایان
حلقه پراگ هم مطرح شده بود، تأییدی است بر این سخنان؛ زیرا بر اساس ملاحظات او و ملاحظات مکتب پراگ، هرگونه
تغییر در درون یک ساخت، مجموعه عناصر سازنده آن ساخت را تحت تأثیر قرار می دهد.
با توجه به همین چشم انداز و نظریه بتوان در باب ادبیات و هنر ایران پیش از اسلام نیز داوری کرد و هم این نکته می تواند
درسی باشد برای تنگ نظرانی که در یک دوره تمام نویسندگان یا تمام شعرا یا تمام موسیقی دانان عصر خود را نفی و انکار
می کنند تا بزرگیِ خودشان را ثابت کنند و نمی دانند که با این کار نقض غرض کرده اند و محال و اگر نه محال بسی دشوار
است که در دوره ای که ساختارِ ساختارها، یا کلِّ یک ساختار، در انحطاط به سر می برد، چهره درخشانی، در اوج، به طور
استثنایی ظهور کند و به او جایزه نوبل بدهند!
از این حاشیه بازگردیم به متن و در چشم انداز کوچک تری فرهنگ ایران را بنگریم: عصر قاجار، به عنوان یک دوره، ساختارِ
ساختارهایی دارد و در درون آن، ساختارهای شعر و نثر و موسیقی و نقاشی و علوم عقلی. وقتی از پایان قرن بیستم به آن
می نگریم و آن را با قبل و بعد آن، یعنی عصر صفوی و با عصر مشروطیت و تمامی قرن بیستم مقایسه می کنیم، این رابطه
ساختارها را آشکار می بینیم: شاعرش صبا و سروش است و فیلسوفش حاج ملاهادی سبزواری، همین را قیاس کنید با
صائب و کلیم و با صدرالدین شیرازی و میرداماد و اگر با مابعدش بسنجیم از شاعر کلاسیک قرن بیستم ایرج است و بهار و
پروین و شهریار و حکیمش هرچه باشد امثال فروغی که به تکرار از مکرِّراتِ قدما راضی نیست و می خواهد در عقلانیّتِ
کانت و هگل و دکارت سهیم شود و بیندیشد. حتی در حدّ یک مفسّر و مترجم. مگر سبزواری خودش بر قلمرو عقلانیت
بشری چه کلمه ای توانسته است بیفزاید؟
برای کسی که ساختارِ ساختارها را در حدّ مجموعه فرهنگ ایران می نگرد و نقشه زمین را در نظر دارد، کلِّ این دوره
)صفوی، قاجاری، قرن بیستم( ساختارِ کوچکی است ولی برای همین شخص، عصر رازی و بیرونی و فردوسی در روی کره
زمین، ساختاری بزرگ است و عصری درخشان. ابوریحان برای تمام کره زمین بزرگ ترین دانشمند عصر است و ابن سینا نیز
برای تمام کره زمین بزرگ ترین فیلسوف و طبیب عصر و فردوسی نیز بزرگ ترین شاعر کره زمین است در آن عصر. این
بسیار تفاوت دارد که کسی بنام بزرگ ترین شاعر یکی از شیخ نشین های خلیج فارس باشد یا بزرگ ترین شاعر جهان؛
بزرگ ترین فیلسوفِ جزایر همسایگان ما باشد یا بزرگ ترین فیلسوف کره زمین.
از آغاز قرن سوم ، عصر نوزائی و روشنگری ایرانیان با اشعار رودگی پا به عرصه وجود میگذارد…. و در پی آن،
عصر اومانیسم ایرانی در حدود قرن چهارم، در یک معیارِ جهانی، ساختارِ ساختارهایش برجسته و ممتاز است و در آن
چشم انداز، در روی کره زمین شاعری برتر از فردوسی و فیلسوفی بزرگ تر از ابن سینا و دانشمندی بزرگ تر از ابوریحان و
نظریه پردازی در حوزه بلاغت بزرگ تر از جرجانی وجود نداشته است. عقلانیت و خردگرایی بشری در آن عصر فراتر از حدّ
عقلانیّتِ محمّدبن زکریا و ابوریحان بیرونی نبوده است. این مهم است وگرنه هرکسی می تواند دلش را خوش کند که ابرتر
شعرای خانواده خویش باشد و یا در جغرافیای جزیره برترین اقوام، بزرگ ترین فیزیک دان عصر خود.
Steiner, Peter (1984) Russian Formalism A Metapoetics, Ithaca: Cornel University
Press
جمع آوری و تدوین: شکوفه اقبالی وثیق، عضو هیئت موسس موسسه آموزش عالی عمران و توسعه